ايليا جيگري ايليا جيگري ، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره

ايليا نفس مامان ليلا

روز پدر مبارك

  سايه ات كم مباد اي پدر ! من نبودم و تو بودي ،  وقتي بود شدم تو تمام بودنت را به پايم ريختي ، حال سالهاست كه با بودنت زندگي مي كنم . هر روز و هر لحظه ، هر آن و هر دم تو هستي . ببخش ! آنقدر هستي كه گاهي نمي بينمت . ببخش ! تمام ناداني ها و نفهمي ها و كج فهمي هايم را ، اعتراض ها و درشتي هايم را و هر آنچه را كه آزارت مي دهد . دستانت را مي بوسم و پيشانيت را ، كه چراغ راه زندگيم بودي و هستي و خواهي بود . پدرم ! ببخش ! اگر پاي تك درخت حياطمان پنهاني غصه هايي را خوردي كه مال تو نبودند . ببخش ! اگر ناخن هاي ضرب ديده ات را نديدم كه لاي درهاي بسته روزگار مانده بود و ببخش ! اگر هميشه پيش از رسيد...
22 ارديبهشت 1393

و باز هم ................مادر

به سلامتي همه مامانايي كه وقتي صداشون كنيم ، ميگن : جانم . و هر وقت صدامون مي كنن ، ميگيم: چيه ؟ ها....؟ به سلامتي مادرايي كه مي تونن تا 10 تا فرزندشونو نگهداري كنن اما 10 تا فرزند ، نمي تونن از يه مادر نگهداري كنن . به سلامتي مادرايي كه با حوصله راه رفتن رو به بچه هاشون ياد دادن ولي تو پيري بچه هاشون خجالت مي كشن ويلچرشون رو هل بدن . به سلامتي مادرايي كه وقتي غذا سر سفره كم مياد ، اولين كسي كه از اون غذا دوست نداره ، خودشه . به سلامتي مادر ، تنها كسي كه وقتي شكمشو لگد مي زدم از شدت شوق مي خنديد . به سلامتي مادر كه ديوارش از همه كوتاهتره . به سلامتي مادر به خاطر اينكه از سلامتيش هميشه به خاطر ما گذشته . ...
1 ارديبهشت 1393

روز از نو ،‌روزي از نو

امروز 15 فروردينه و به خوبي و خوشي عيد نوروز رو پشت سر گذاشتيم . فردا دوباره كار و كاسبيها شروع ميشه ،‌انگار با اومدن بهار و يه چند روزي تعطيلي كاروكاسبي يه ايست چند روزه داشت ولي دوباره فردا روز از نو و روزي از نو . دوباره بچه ها بعد از چند روز تو مدرسه همديگر و مي بينند و آموزش شروع ميشه و همينطور بزرگترها تو اداره و..... من هم فردا بايد برم سر كار ولي راستشو بخوايد يه چند روز تعطيلي و استراحت يه كم تنبلم كرد و بد تر از همه اينكه چندروزي پيش بچه ها بودن ،‌بدعادتم كرد. فرناز كه ماشالله براي خودش خانمي شده با بغضي كه ته گلوش بود مي گفت : ماماني نميشه ديگه نري سركار؟ واي خداي من نميدونم چه جوابي بهش بدم ؟ بخداوندي خدا من فقط و فقط ب...
15 فروردين 1393

تخم مرغهاي رنگي سفره عيد مامان جون

ايليا جونم ماژيكهاشو با خودش آورد شمال تا با هستي و عسل تخم مرغها رو براي سفره هفت سين رنگ كنند . فكر كنم دو سه باري براشون تخم مرغ پختم تا رنگش كنند و به هر كدومشون هم يه دستمال دادم تا دست و لباسشونو رنگي نكنند چون ماژيك خيلي سخت پاك ميشه . نتيجه كار :  تخم مرغ مشكي اثري از آقا ايليا  تخم مرغ قرمز اثري از هستي خانوم تخم مرغ سفيد و مشكي اثري از عسل خانوم ...
29 اسفند 1392

8 بهمن سالگرد پنجمين تولد نفس مامان

پنجمين سالگرد تولد     عزيزكم !‌ 4 سال را با هم پشت سر گذاشتيم ،‌به ياد تك تك دقايق و ثانيه ها و لحظه ها كه عزيزترين لحظه هايم بودند . بي شك ناب ترينشان لحظه هاي مادر بودن است كه جز مادر نباشي ، نميتواني دركشان كني ! لحظه به دنيا آمدنت ، شيرخوردنت،نشستنت ، راه رفتنت ،‌دندان درآوردنت، نفس كشيدنهايت ، مامان و بابا گفتنت ، با تو لحظاتي گذراندم كه جز زيبايي ، چيزي نديدم . با تو بهترين ها را تجربه كردم . روزهايي كه گذشت بر نمي گردد . تنها يادشان است كه آرامش مي بخشد و لبخند جاري مي كند . اكنون ورود به 5 سالگيت مبارك . چقدر خوشحالم كه تو را دارم .  عزيزتريني ايلياي مامان  ...
8 بهمن 1392
1